نهم ذیالحجه و روز عرفه سالروز شهادت مظلومانه حضرت مسلم بن عقیل علیهالسلام و یار صدیق اهلبیت عصمت و طهارت علیهم السلام جناب هانی بن عروه علیهالسلام در کوفه است.
چهارده قرن از مصيبت بزرگ كربلا میگذرد و هنوز ياد و خاطره تلخ آن واقعه اسفبار در وجود عاشقان و دلباختگان به امام حسين عليهالسلام فراموش نشده است. همانگونه که پيامبر صلیاللهعليهوآله فرمودهاند:
«اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرارَةً في قُلُوبِ الْمُؤمِنينَ لا تَبْردُ اَبَداً»
از جمله شخصيتهایی كه نام ایشان هميشه در كنار حضرت امام حسين عليهالسلام و دلاور مردان صحنه كربلا باقی مانده، حضرت مسلم بن عقيل عليهالسلام است.
جناب مسلم بن عقیل بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم برادرزاده حضرت علی علیهالسلام است. ایشان از یاران حضرت علی علیهالسلام و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بودند. مسلم همسر رقیه دختر حضرت علی علیهالسلام است و جناب مسلم از اين خاتون دو پسر به نامهای علی بن مسلم و عبدالله بن مسلم و يك دختر به نام عاتكه داشتند.
ایشان از اجله بنی هاشم و فردی شجاع، متواضع و صاحب رأی و علم و عاشق خاندان اهل بیت علیهمالسلام بودند و حضرت سیدالشهدا علیهالسلام ایشان را به لقب ثقه ملقب فرمودند.
ایشان در جنگ صفین، حضوری فعال داشتند؛ به طوری که یکی از بزرگان مینویسد: شأن و عظمت مسلم بن عقیل قابل توصیف نیست. او در یکی از مهمترین جنگها در سمت راست سپاه امیرالمؤمنین علیهالسلام قرار داشت.
عقیل پدر بزرگوار مسلم و برادر حضرت علی علیهالسلام بود. روزی امیرالمؤمنین علیهالسلام به پیامبر صلیاللهعلیهوآله عرض کردند: یا رسول الله ! آیا عقیل را دوست دارید؟ پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند: به خدا قسم آری، او را دو چندان دوست دارم؛ خودش را و پدرش ابیطالب را و فرزندش مسلم که در راه محبت فرزندت امام حسین علیهالسلام شهید میشود. مؤمنین برای او میگریند و ملائکه مقرب بر او صلوات میفرستند.
آری این سردار رشید اولین شهید سپاه اباعبدلله علیهالسلام بودند که در غربت و مظلومانه جان خویش را فدای مولایشان کردند؛ و اینک شرح مختصری از این
واقعه جانسوز:
روزها یکی پس از دیگری سپری میشد. مردم کوفه با اشتیاق، هر روز نامههای فراوانی برای امام حسین علیهالسلام مینوشتند و اعلام میکردند که ما آماده حکومت عدل شما هستیم. امام در پاسخ به نامههای آنان چنین نوشتند: «برادرم، پسر عمویم و مورد اعتمادم از اهل بیتم را به سوی شما میفرستم تا راستی سخن شما آشکار شود و...». امام حسین علیهالسلام با این سخن، مسلم را در زمره اهل بیت خود قرار دادند و با انتخاب ایشان برای سفر به کوفه، سعادت ابدی و بهشت خداوندی را نصیب ایشان گردانیدند. امام حسین علیهالسلام در پاسخ کوفیان در دعوت از آن حضرت نامهای نوشتند و به مسلم دادند. ایشان هنگامی که مسلم را مأمور کردند تا به کوفه برود، به او سفارش کردند که در کوفه، به خانه معتمد و موثقترین شخص برود.
ایشان نامه را گرفتند و به کوفه رفتند. اهل کوفه از نامه امام علیهالسلام و آمدن مسلم شاد شدند و ایشان را در خانه مختار بن ابن عبیده ثقفی جای دادند. مختار فردی شجاع، با تقوا، خردمند و سخاوتمند بود؛ از این رو ارتباط و نفوذ مسلم بن عقیل با مردم آسانتر گردید. مردم به دیدن مسلم میآمدند و هنگامی که وارد میشدند، مسلم نامه امام را میخواند و آنها اشک شوق میریختند و با او بیعت میکردند.
هرروز بر شمار بیعت کنندگان افزوده میشد تا آنجا که در مدت چند روز، تعداد آنها بالغ بر چندین هزار نفر گردید. پس از آن، تبلیغ مخفیانه، خود به خود آشکار شد و مسلم زمینه را برای حضور امام علیهالسلام آماده دید و برای امام نوشت که به کوفه بیایند.
کوفه از شهرهای مهم آن زمان بود که برای نظام حکومتی، اهمیت فراوانی داشت. بر همین اساس، وقتی خبر ورود و تبلیغ مسلم بن عقیل منتشر و به گوش یزید رسید، چارهای اندیشید تا شعلههای قیام مردم کوفه را خاموش نماید. از این رو، فردی بیرحم و جنایتکار چون عبیدالله بن زیاد را برای این کار شایسته دید و او را به فرمانداری کوفه گمارد.
یزید بن معاویه، حکم فرمانداری کوفه را به ابن زیاد داد و او را به کوفه فرستاد. ابن زیاد با حیلهای که به کار برد، مردم کوفه را غافلگیر کرد و شب هنگام وارد کوفه شد؛ در حالیکه چهره خود را پوشانده بود. مردم گمان کردند حسین بن علی علیهالسلام است و اطراف او را احاطه کرده و به او خوش آمد گفتند؛ اما زمانیکه فهمیدند عبیدالله بن زیاد است، متفرق شدند. عبیدالله با استفاده از این حربه، به راحتی وارد شهر و قصر حکومتی شد.
عبیدالله بن زیاد والی جدید کوفه به منبر رفت و از فرجام مخالفت با یزید سخن گفت. اهل کوفه از تهدید ابن زیاد بر جان خود ترسیدند و ارتباط خود با مسلم را کم و یا به کلی قطع کردند. سست ایمانی مردمان کوفه و بیوفایی آنان، به عهد و پیمانشان، تا ابد در ذهن بیدار تاریخ خواهد ماند.
وقتی خبر ورود ابن زیاد و سخنرانی او به گوش مسلم رسید، از خانه مختار ثقفی خارج شد و به خانه هانی بن عروه رفت. تا این زمان، نزدیک هجده هزار نفر با او بیعت کرده بودند. از این رو، برای امام چنین نوشت: همانا فرستاده به خانوادهاش دروغ نمیگوید. هجده هزار نفر از اهالی کوفه با من بیعت کردهاند. وقتی نامهام به دستتان رسید، با عجله به سوی ما بیایید. مردم همگی با شمایند و میلی به فرزندان معاویه ندارند. ارسال این نامه، بیست و هفت شب، قبل از شهادت مسلم بوده است.
چون جناب مسلم بن عقيل عليهالسلام از آمدن ابن زياد ملعون به كوفه خبردار شدند و سخنانی كه گفته بود شنيدند، و از پيمانی كه از بزرگان و مردم كوفه گرفته بود، مطلع شدند؛ از خانه مختار به خانه هانی بن عروه نقل مكان كردند، و در خانه هانی مستقر شدند و شيعيان به صورت مخفی و پنهانی از ابن زياد، نزد ایشان رفت و آمد میكردند، و یکديگر را به كتمان اين راز، سفارش مینمودند.
هانی بن عروه پیرمردی نود و هشت ساله از بزرگان کوفه بود. ایشان از اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآله و از دوستداران خاندان رسالت بود.
هانی بن عروه در میان دانشمندان شیعه، از جایگاهی والا برخوردار است. بزرگان شیعه ایشان را مردی بزرگوار، فاضل، خوش گفتار، سیاست مدار و شجاع خواندهاند. سید بن طاووس از بزرگان علمای شیعه، برای ایشان زیارتی نقل کردهاند که ایشان را چنین توصیف می کند: «درود بر تو که به درجه شهدا رسیدی و سعادتمند شدی و کوشش تو در راه رضایت خدا و پیامبر بود، تا آنکه جانت را در این راه فدا کردی.»
عبیدالله بن زیاد، غلام خود «معقَلْ» را طلبید و سه هزار دینار به او داد که در اختیار مسلم بن عقیل بگذارد و به او نزدیک شود و از این راه، اخبار مسلم را به اطلاع او برساند. بنابراین مخفیگاه مسلم که خانه هانی بن عروه بود، فاش شد. مسلم که وضع را خطرناک دید، از خانه هانی بیرون آمد. مأمورین به خانه هانی ریختند و مسلم را نیافتند. سپس هانی را دستگیر و نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد هرچه حیله و دسیسه داشت، به کار بُرد تا هانی را به حرف آورد و از مخفیگاه مسلم اطلاع یابد؛ اما نتوانست. ناگزیر «معْقَل» را طلبید. تا چشم هانی به «معقل» افتاد، دریافت که جاسوس بوده است. برهمین اساس، لحن سخن او با ابن زیاد تندتر شد. ابن زیاد که خشمگین شده بود، ضربتی به او زد و لبش را شکافت و سپس او را روانه زندان کرد.
با زندانی شدن هانی، کار بر مسلم دشوارتر شد. تا آنجا که وقتی مسلم بن عقیل برای خواندن نماز جماعت ایستاد، نمازگزاران پشت او از ترس جان خود صفها را شکسته و آهسته گریختند. هنگامی که نماز پایان یافت، مسلم پشت سر خود هیچ کس را ندید. ناگزیر به تنهایی، کوچههای کوفه را زیر پا گذاشت. غبار غربت و غم بر دلش نشست. خسته و تشنه به درهای بسته خیره شد. جلوتر رفت و دری را باز دید. از پیرزنی که نزدیک خانه در انتظار فرزند بود، جرعهای آب طلبید. پس از اندکی صحبت با پیرزن، به خانه او پناه برد.
پاسی از شب گذشته بود، فرزند پیرزن وارد خانه شد و متوجه حضور مسلم گردید. او به طمع کسب جایزه ابن زیاد، مخفیگاه مسلم را به مأموران حکومتی اطلاع داد ابن زیاد پس از اطلاع از مخفیگاه مسلم، لشکری به فرماندهی محمد بن اشعث اعزام کرد. سربازان، خانه پیرزن را محاصره کردند. مسلم از خانه بیرون آمد و شجاعانه جنگید. محمد بن اشعث که قدرت مسلم را مشاهده کرد، از ابن زیاد نیروی بیشتر خواست. نیروهای کمکی رسیدند، همگی با سنگ و چوب و خنجر و شمشیر یورش بردند. شاخهها را آتش زده و به طرف مسلم انداختند، تا اینکه زخمهای زیاد و خونریزی شدید، مسلم را ضعیف کرد. محمد بن اشعث گفت: خودت را به کشتن نده. من تو را امان میدهم. مسلم به او حمله کرد و او گریخت. ناگهان تیری بر مسلم وارد شد و بر زمین افتاد و این گونه او را اسیر کرده، نزد ابن زیاد بردند.
ابومِخنف یکی از مقتل نویسان، مینویسد: وقتی که مسلم بن عقیل را دستگیر کردند، «انّا لله و انّا الیه راجعون» میگفت و اشک میریخت. یکی از دشمنان پرسید: از مرگ ترسیدهای و گریه میکنی؟ مسلم فرمود: خیر، من برای خودم ناراحت نیستم، بلکه برای حسین علیهالسلام و اهل بیت او اندوهگین هستم. گریهام برای امام حسین علیهالسلام است که برای او نوشتم کوفه آماده حضور شماست و کوفیان بر عهد و پیمان خود استوارند!
وصیت در احکام اسلام از جایگاه ویژهای برخوردار است، به گونهای که بزرگان دین اسلام بر آن تأکید فراوان کردهاند.از این رو، هنگامی که چشم مسلم به عمر بن سعد افتاد، به او فرمود: بین من و تو خویشاوندی است . میخواهم به وصیت من عمل کنی. عمر بن سعد نخست از او روی گردانید؛ ولی ابن زیاد گفت: در خواست پسر عمویت را بپذیر. مسلم به عمر سعد گفت: از روزی که به کوفه آمدهام، هفتصد درهم قرض کردهام. شمشیر و زرهام را بفروش و قرضم را ادا کن. وقتیکشته شدم، پیکر مرا از ابن زیاد بگیر و به خاک بسپار. نامهای به حسین بن علی علیهالسلام بنویس که به کوفه نیاید.
هنگامی که مسلم را اسیر و وارد قصر دارالاماره کردند، تشنگی بر او غلبه کرده و توان ایستادن نداشت. اشارهای کرد و آب طلبید. ابتدا ممانعت کردند، ولی بعد ظرفی آب به او دادند. هنگامی که خواست، آب بنوشد، ظرف از خون چهره او پر شد. آنگاه فرمود: «اگر مقدور بود، از این آب مینوشیدم. معلوم است که این آب قسمت من نیست». سپس تشنه به بالای قصر برده شد و گردن بر لب تیغ جلاد نهاد. مسلم بن عقیل سفیر امام حسین علیهالسلام چون مولای خود، با لب تشنه شهید شد.
به دستور ابن زیاد حکم قتل مسلم و هانی صادر شد. آنها را بر بام قصر برده و گردن زدند. سرها را نزد ابن زیاد آورده و بدنها را به پایین پرتاب کردند. مردم که همان بیعت کنندگان دیروز بودند؛ تماشاچیان امروز شدند. پراکنده شده و راه خانههایشان را در پیش گرفتند. عبیدالله، سر مبارک مسلم را برای یزید فرستاد و دستور داد بدن هانی و مسلم را با طناب ببندند و در کوچههای شهر روی زمین بگردانند.
سَلامُ اللّٰهِ الْعَظِيمِ وَ صَلَواتُهُ عَلَيْكَ يَا هانِیَ بْنَ عُرْوَةَ.
سَلامُ اللّٰهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ وَ سَلامُ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبِينَ ، وَ أَنْبِيائِهِ الْمُرْسَلِينَ ، وَ أَئِمَّتِهِ الْمُنْتَجَبِينَ ، وَ عِبادِهِ الصَّالِحِينَ ، وَ جَمِيعِ الشُّهَداءِ وَ الصِّدِّيقِينَ ، وَ الزَّاكِياتُ الطَّيِّباتُ فِيما تَغْتَدِي وَ تَرُوحُ عَلَيْكَ يَا مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طالِبٍ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ و بَرکاتُه....وَجُعِلَ رُوحُكَ مَعَ أَرْواحِ السُّعَداءِ بِما نَصَحْتَ للهِ وَ لِرَسُولِهِ مُجْتَهِداً ، وَ بَذَلْتَ نَفْسَكَ فِي ذاتِ اللّٰهِ وَ مَرْضاتِهِ ، فَرَحِمَكَ اللّٰهُ وَ رَضِيَ عَنْكَ وَ حَشَرَكَ مَعَ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ جَمَعَنا وَ إِيَّاكُمْ مَعَهُمْ فِي دارِ النَّعِيمِ ، وَ سَلامٌ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّٰهِ وَ بَرَكاتُهُ.